به نام خدا
بهشت را به دست گرفته بود و تقسیم می کرد بی آن که ارض بی پایانش را پایانی برسد ، به او که رسید ، سفره ی فردوس به زیر پایش پهن کرد. بی آنکه اجر بی پایانش آغازی برسد .
دوباره مژده ی باران، دوباره صبح سپید
دوباره بوی ترانه ، دوباره اسم امید
سوار خسته ز مشرق که پشت ابر مانده
سرور مژده ی باران به برگ خسته دهید
رها چنان که رسد موج به ساحل ابدی
نسیم خیس بهاری به بیکرانه دمید
دگر رود به کناری غبار غم ز رخت
بلور مانده به شبنم برای خود ببرید
چنان پرنده به پرواز بدون فکر فرود
دعای مادر و آهی بهشت را بخرید